عاشق این شعرم ....
زاهدا
زاهدا
من كه خراباتي و مستم
به تو چه؟
ساغر و باده بود بر سر دستم
به تو چه؟
تو اگر گوشه ي محراب نشستي
صنم مي گفت چرا؟
من اگر گوشهي مي خوانه نشستم
به تو چه؟
آتش دوزخ اگر قصد تو آماده كند
تو كه خشكي چه به من؟
من كه تر هستم به تو چه؟
آي
تو كه خشكي چه به من؟
من كه تر هستم به تو چه؟
از باده مدهوشم كنيد
من همان مجنون مست ياغيم
روز و شب محتاج دست باغيم
يك شب كنار زاهد و
يك شب كنار ساغيم
از باده مدهوشم كنيد
در خيمه پنهان مي كنم
مي را ، رو كتمان مي كنم
ترك ايمان ميكنم
هي بشكنم پيمان و
هي تجديد پيمان مي كنم
ترك ايمان مي كنم
از باده مدهوشم كنيد
شاعر هما

پارازیت به تعادل نمی اندیشد
آسمان مال من است